نقش منفی داستان کیه؟
The Last of Us 2 قطعا یکی از مهمترین بازیهای تاریخ است. این حرف را به خاطر گرافیک خیره کننده بازی و گیمپلی جذابش نمیگویم. نه، لست اف اس ۲ در جریان قصه پرماجرایش حرفهایی برای گفتن داشت که شاید تا همین چند وقت پیش هیچ استودیویی حاضر به صحبت در موردشان هم نبود. قطعا داستان The Last of Us 2 و شیوه روایت هنرمندانه آن، تاثیر مهمی روی قصهگویی بازیهای بعد از خود میگذارد و بازیسازان بیشتری جرات این را پیدا میکنند که آزادانه در مورد عقاید و اتفاقات روز صحبت کنند.
با این حال، برای افرادی که بازی را تمام کردهاند و خیلی از داستان نسبتا پیچیدهاش سر در نیاوردند یا حتی آنهایی که به خاطر قیمت عجیب و غریب دلار امروز نه کنسول دارند و نه توانایی خرید بازی، پرهام استور سعی کردیم در این مقاله به صورت مختصر و مفید داستان بازی the last of us 2 را برایتان شرح دهیم.
بخشش
قصه The Last of Us 2 چند روز بعد از پایان وقایع قسمت اول شروع میشود. الی و جوئل به منطقه امن جکسون که توسط برادر جوئل یعنی تامی اداره میشود برگشتهاند و دارند آرام آرام سر و سامان میگیرند. با این حال، تامی میخواهد بداند اوضاع از چه قرار است و چطور شده که جوئل با الی برگشته.
جوئل هم با آرامش خاصی که در کلامش دارد، گیتاری به دست میگیرد و حین تمیز کردنش سیر تا پیاز ماجرا را برای تامی شرح میدهد. تامی از شنیدن قصه و قتل عامی که جوئل در مرکز تحقیقاتی فایرفلای انجام داده و دروغی که به الی گفته، زبانش بند میآید. اما از آنجایی که میداند که روزگار چه بلایی سر برادرش آورده، او را درک میکند و به جوئل میگوید که حرفی از این موضوع با الی نمیزند.
در سوی دیگر اما الی هنوز کاملا با شرایط کنار نیامده و سعی دارد خودش را با اوضاع وفق دهد. نسبت به جوئل حس دوگانهای پیدا کرده. میداند که جوئل برای حافظت از او هر کاری میکند اما به همین خاطر هم نسبت به حرفهایی که در مورد فایرفلایها زده بود نیز شک کرده. جوئل هم این را میداند و سعی دارد با نزدیک کردن خودش به الی، ذهن او را با چیزهای دیگری مشغول کند.
گیتاری که مشغول تمیز کردنش بود را برای الی آورده تا قولی که به او داده بود را ادا کند. اما قبل از اینکه گیتار را به او بدهد و وعده آموزش نواختن گیتار را به الی بدهد، آهنگ «Future Days» را برای الی میخواند. آهنگی که الی هیچوقت آن را فراموش نخواهد کرد. همانطور که او هیچوقت سرنوشتی که به دستان فایرفلایها گره خورده بود را فراموش نمیکند.
چند سال بعد، الی به صورت ناگهانی از جکسون غیب میشود و جوئل با نگرانی هر چه تمامتر برای پیدا کردنش اقدام میکند. البته نگرانی جوئل از پیدا نکردن الی نیست. بلکه او از مقصد دخترخواندهاش میترسد و دوست ندارد با برملا شدن دروغ بزرگی که گفته، او را از دست بدهد. اما متاسفانه کار از کار گذشته. جوئل جلوی درب ورودی مرکز تحقیقاتی فایرفلای الی را پیدا میکند و میفهمد که او همه چیز را فهمیده.
پس دیگر دلیلی نمیبینید که بیش از این راز دردآورش را پنهان کند و همه چیز را برای الی میگوید. الی در هم میشکند و جوئل را به خاطر فرصت از دست رفتهاش برای نجات دنیا ملامت میکند. رابطه جوئل و الی بعد از کلی ماجرای عجیب و غریب، شکراب میشود و الی با اینکه قبول میکند به جکسون برگردد و در آنجا زندگی کند، دیگر حاضر نیست با کسی که او را مثل دخترش دوست دارد وقت بگذارند.
البته این قهر الی، یک قهر معمولی نیست که بعد از چند روز شعلهاش فرو کش کند. سالها میگذرند، الی قد میکشد و تعداد موهای سفید جوئل نیز بیشتر میشوند. اما الی همچنان حاضر به آشتی کردن با این پیرمرد خسته نیست و هنوز هم او را به خاطر خودخواهی و سرنوشت متفاوتی که برایش رقم زده، مقصر میداند. البته خود الی هم میداند که آتش این قهر دیگر مثل قبل سوزان نیست.
در یکی از جشنهای شبانه اهالی جکسون، ابراز علاقه دینا به الی باعث ناراحتی افراد حاضر در مجلس میشود و با اینکه الی سعی دارد جواب افراد شاکی را بدهد اما این جوئل است که با مداخله به موقعش جلوی اهالی جکسون میایستد و از الی دفاع میکند. این قضیه تاثیرش را روی الی هم میگذارد. به قدری که در انتهای شب سر و کلهاش جلوی درب خانه جوئل پیدا میشود که بعد از چند سال با همسفر پیرش دیداری صمیمی داشته باشد. الی همچنان ناراحت است و به جوئل میگوید شاید هیچوقت نتواند او را ببخشد. اما به این هم اعتراف میکند که دلش آرام گرفته و دوست دارد که برای بخشش جوئل تلاش کند. اتفاقی که هیچ وقت رخ نخواهد داد.
انتقام
روز بعد از حادثه، داغ مرگ جوئل هنوز در چهره الی و تامی حس میشود. الی میخواهد به دنبال ابی برود اما تامی از او میخواهد که یک روز صبر کند و به کاری که قصد انجامش را دارد نگاه عمیقتری بیندازد. البته، قبل از اینکه الی بار سفر ببندد، متوجه میشود که تامی پیشدستی کرده و برای گرفتن انتقام قتل برادرش راهی سیاتل شده. الی نیز بیشتر از این وقت تلف نمیکند و به همراه دینا، جکسون را به مقصد سیاتل ترک میکند. شهری که پس از جنگهای متوالی دیگر توسط اداره امنیت ملی کنترل نمیشود و حالا به دست WLF افتاده.
بعد از رسیدن به شهر، دینا و الی متوجه حضور اعضای WLF میشوند، تعدادی از آنها را میکشند و سعی میکنند آدرسی از ابی گیر بیاورند. با این حال، شهر پر از تله است و یکی از همین تلهها باعث کشته شدن اسب الی و دینا میشود. دینا به داخل حفرهای میافتد و سربازان او را پیدا نمیکنند. اما الی که به خاطر انفجار شوکه شده، توسط اعضای WLF دستگیر، بیهوش و به نزدیکترین مقر این سازمان برده میشود.
البته این دستگیری برای الی خیلی هم بد نمیشود. چراکه در میان افراد حاضر در این مقر، یکی از قاتلین جوئل را میبیند. با دخالت دینا، الی آزاد و پس از یک کشمکش اساسی، فردی که برایتان گفتم کشته میشود. الی در اینجا میفهمد که دیگر راه برگشتی نیست. چراکه نه تنها تمام اعضای WLF به دنبال دینا و الی میگردند، بلکه آنها مجبور میشوند برای زنده ماندن، با فرقهای به شدت افراطی نیز مقابله کنند. این فرقه افراطی، سرافایت نام دارند و دشمن اصلی WLF به حساب میآیند. گروهی به شدت وحشی و خطرناک که دشمنان خود را دار میزنند و شکمهایشان را با چاقو پاره میکنند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.